کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

پسر دوست داشتنی من کیان

رویداد های مهم دی (شب یلدا)

1393/10/22 3:5
نویسنده : مامان کیان
1,160 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته نازم

دلم واسه نوشتن خاطره هات تو اینجا یه ذره شده بود عزیزم از مرداد تا آذر 5 تا پست نیمه کاره دارم  ،ان شاالله تو اولین فرصت کاملشون می کنم.

امسال دومین یلدات بود کیان جونم ،حیف که بابا پیشمون نبود.آخه بابا تو فرجه هاش بود و مشغول درس خوندن و برای اینکه راحت تر درس بخونه ما هم یه دو هفته ای رفتیم تفرش موندیم دقیقا هم یه هفته قبل از شب یلدا.

اولش عذر خواهی کنم ازتون بابت عکسای تکراری،همشون رو دوست داشتم دلم نیومد نزارمشونبوس

از شب  قبلش چه برفی هم اومده بود تفرش،صبح که از خواب بیدار شدی با دیدن منظره بیرون شدیدا هیجان زده شده بودی و همش می گفتی مامان بریم بیرون برف.نزدیکای ظهر لباس تنت کردم  با بابایی بردمت رو پشت بوم،به برف ها دست می زدی و از ته دل می خندیدی و می گفتی مامان برف یخ(منظورت سردی زیاد برف بود)

 

امسالم شب یلدا واسه خودش شب به یاد موندنی و زیبایی بود ،مخصوصا که بعد از ازدواجم اولین سالی بود که در کنار خانواده ام بودم.خیلی بهمون خوش گذشت و فقط جای بابا مهدی کنارمون شدیدا خالی بود.

اینم میز شب یلدامون

از دیدنش به وجد اومده بودی اصرار داشتی خودت رو به بالای میز برسونی که موفقم شدی

به محض رسیدنم شروع کردی به تست کردن خوراکی ها،برای اینکه کسی چیزی بهت نگه هر دو دقیقه می گفتی برام دست بزنید که پسر خوبیم خخخخخخ.

جدیدا هم که یاد گرفتی همش می گی عسک بنداز(ازت عکس بگیریم)،بعدم خودت خوشگل به دوربین نگاه می کنی .الهی مامان فدات بشهبوس

فردای اون روزم باز با هم رفتیم برف بازی اونم خونه عزیز.از در رفتیم داخل شروع کردی به صدا کردن عزیز بعدم احمد رضا قانع نمی شدی که کسی نیست.آخر رفتیی از پله ها بالا و همه جا رو گشتی ،دیدی واقعا هیچ کس نیست،اومدی حیاط برف بازی کردی.

اولش خوردگی زمین تو برف ها ولی باز خودت بلند شدی و رفتی سراغ برف بازی.

الهی قربون نگاه کردنت بشم منمحبت

جا پاهای کوچولوت رو برف هابغل

تو دو تا عکس آخری هم حواست به زن عمومامان من بود (همسایه بغلی خونه عزیز هستن) چون نمی دیدینشون و فقط صداشون رو می شنیدی کلی تعجب کرده بودی.

 جالب اینه که هر چی بابایی می گفت شمام تکرار می کردی.

زممو سلام خُبی خنده(زن عمو سلام خوبی)

عاشق حرف زدنتم اون با تلفظ مختص خودت دوست دارم اون لحظه درسته قورتت بدم نفسمبوس

 

 

روزی می رسد که تنها یک خاطره خواهد ماند

پس تمام تلاشت را بکن که خاطره خوبی باقی بماند

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

اعظم
22 دی 93 13:46
سلام عزیزم .خوبی؟ چه عجب اومدی .دلم تنگ شده بود ماشاا.. چقدر بزرگ شده کیان
اعظم
22 دی 93 13:47
وای چه کیفی کرده با برف
اعظم
22 دی 93 13:53
به به چه میز شب یلدایی باید هم بره از میز بالا و همه چیو تست کنه
مامان امیرحسین
24 دی 93 0:28
واییییییییییییییییییییییی..خدا ..کجا بودی کیان جونم ..دل منم برای نوشته های مامانیت تنگ شده بود..عزیزم.. الهه جون خوشحالم که بهت خوش گذشته...ارزو میکنم همیشه خوشحال و سلامت باشید البته در کنار خانواده دوست داشتنیتون.. میبوسمتون
مینا مامان روشا
2 بهمن 93 16:13
سلام مامانی خیلی دلمون براتون تنگ شده بود گل پسرتو ببوس. تولد 2 سالگیش هم مبارک