کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

پسر دوست داشتنی من کیان

رویداد های مهم دی (شب یلدا)

سلام فرشته نازم دلم واسه نوشتن خاطره هات تو اینجا یه ذره شده بود عزیزم از مرداد تا آذر 5 تا پست نیمه کاره دارم  ،ان شاالله تو اولین فرصت کاملشون می کنم. امسال دومین یلدات بود کیان جونم ،حیف که بابا پیشمون نبود.آخه بابا تو فرجه هاش بود و مشغول درس خوندن و برای اینکه راحت تر درس بخونه ما هم یه دو هفته ای رفتیم تفرش موندیم دقیقا هم یه هفته قبل از شب یلدا. اولش عذر خواهی کنم ازتون بابت عکسای تکراری ،همشون رو دوست داشتم دلم نیومد نزارمشون از شب  قبلش چه برفی هم اومده بود تفرش،صبح که از خواب بیدار شدی با دیدن منظره بیرون شدیدا هیجان زده شده بودی و همش می گفتی مامان بریم بیرون برف.نزدیکای ظهر لباس تنت کردم ...
22 دی 1393

رویدادهای مهم تیر

سلام آوای طنین انداز زندگیم 1 تیر به اتفاق خانواده من دست جمعی رفتیم پیک نیک . شاگرد مغازه بابا رضا  رو هم با خودمون بردیم آخه شما خیلی دوسش داری اسمش بهنام ولی شما صداش میکنی بن بن . از شهر خارج شدیم و یه جای سر سبز نگه داشتیم و  بابا رضا هم مشغول پختن ناهار شد و شمام گیر داده بودی به آتیش و هی هیزم ها رو باچوب بهم می ریختی بعد از اونم تا تونستی به خاک و سنگ و.... دست زدی .شانس آوردم از رودخونه فاصله داشتیم و گرنه شما می خواستی آب بازی کنی. بعد از ناهار رفتیم سمت سد تا چای و میوه و تنقلات رو اونجا بخوریم .با دیدن اون همه آب از خودت بی خود شده بودی و تا غافل می شدیم می رفتی سمت آب،موقع برگشت خیس...
29 مهر 1393

رویدادهای مهم خرداد 2

سلام دردونه مامان 20 ماهگیت مبارک عمر و جونم وای که چقدر عقب موندم از بس که دیر به دیر میام پست میزارم ،هی هر دفعه می گم از این به بعد دیگه سر موقع میام ولی نمی شه.تازه اگه این پستت  رو کامل کنم دو ماه باز عقبم تا آن تایم بشم. این عکسا مال عصر  16 خرداد که از پارک برگشتیم .تو پست قبلیت یادم رفت بزارم. اینجا نشسته بودی و سعی می کردی پایه های میز هاکیت رو وصل کنی ،هر از گاهی هم تلویزیون میدیدی. بعدش یهو چشمم افتاد به ضبط مامان مسی که رو میز ناهار خوریشون بود و قرار بود ببرنش واسه تعمیر. سریع اومدی بالای میز و بعدم پات رو گذاشتی روی ضبط و از این فتح جدیدت کلی ذوق زده بودی و همه رو صدا می ...
17 شهريور 1393

رویدادهای مهم خرداد 1

سلام کیان جان ببخش عزیزم مامان رو ،یه چند وقتی دیگه تند تند نمیام برات پست بزارم نمی دونم چرا بی حوصله شدم و از صبح که پا میشم باید حواسم بهت باشه و باهات بازی کنم و گرنه صدات در میاد. تو  این چند وقت خیلی پیشرفت کردی عشق مامان ،بهتر از قبل صحبت می کنی و بیشتر کلمات رو سعی میکنی تکرار کنی .کارت های صد آفرینت بخش اشیا  رو کامل اسماش رو می گی،  وقتی ازت می خوام اسم کارتی که گفتم رو بهم بدی سریع پیداش می کنی و با خوشحالی میدی دستم ،منم  از خوشحالی کلی قربون  صدقه ات میرم  نفسم. ارتباطت با کتاب خوندن بهتر شده و خودت کتاب انتخاب می کنی تا برات بخونم .بعضی موقع هام اسماشون رو می گی.مثلا به کتاب بچه های...
13 مرداد 1393