رویدادهای مهم خرداد 2
سلام دردونه مامان
20 ماهگیت مبارک عمر و جونم
وای که چقدر عقب موندم از بس که دیر به دیر میام پست میزارم ،هی هر دفعه می گم از این به بعد دیگه سر موقع میام ولی نمی شه.تازه اگه این پستت رو کامل کنم دو ماه باز عقبم تا آن تایم بشم.
این عکسا مال عصر 16 خرداد که از پارک برگشتیم .تو پست قبلیت یادم رفت بزارم.
اینجا نشسته بودی و سعی می کردی پایه های میز هاکیت رو وصل کنی ،هر از گاهی هم تلویزیون میدیدی.
بعدش یهو چشمم افتاد به ضبط مامان مسی که رو میز ناهار خوریشون بود و قرار بود ببرنش واسه تعمیر. سریع اومدی بالای میز و بعدم پات رو گذاشتی روی ضبط و از این فتح جدیدت کلی ذوق زده بودی و همه رو صدا می کردی تا نگات کنن.بابا مهدی هم تمام مدت کنارت وایساده بود تا خدایی نکرده آسیب نبینی،الهی فدات بشم که عاشق ارتفاعی.
از 17 خرداد تا 22 خرداد بابا رفت ماموریت و خاله فاطمه اومد پیشمون .عاشق خاله فاطمه ای شدیدا وقتی که هست کلی کیف می کنی و ساعت ها هم اگه با خاله بازی کنی صدات در نمیاد.
قربونت برم خوش خنده مامان بوووووووووووووووووووووووووووووووس.
تو این چند روز که خاله پیشمون بود حرف زدنت خیلی بهتر شد،هر چی خاله بهت می گفت تکرار می کردی و خودتم کلی ذوق می کردی از اینکه می تونی بگی.
مثلا سه شنبه 20 خرداد تو پذیرایی داشتین بازی می کردین که خاله بهت گفت ممنونم شما به خاله نگاه کردی و گفتی مممونم وااااای عزیز مادر از ذوقم می خواستم درسته قورتت بدم ،آخه خیلی بامزه تلفظ می کردی.
بعد از اون روز جالب که کاربردشم متوجه شده بودی و هر وقت بهت آبی یا خوراکی میدادیم یا اینکه وقتی ازت می پرسیدیم خوبی در جوابمون می گفتی مممونم.
اینم بگم که تو این 5 روز که خاله بود شیطونیای می کردی که بیا ببین.
با خاله داشتین قایم موشک بازی می کردین ببین کجا قایم شدی ، اصلا هم معلوم نیستی وروجک من خخخخخخ.
تشنه ات شده بود خاله برات آورد اونم تو چه لیوانی ،بعد از کلی ناز کردن یکم خوردی و طبق عادت بدت بقیه اش رو برگردونی رو تخت.من نمی دونم چرا دوست داری این کار رو هی تکرار کنی،تمام فرشای خونه از دست شما آخر نپوسه خوبه.
پاهات رو می ذاشتی بالای تخت ما و از اونجام خودت رو به پنجره می رسوندی و از این کارت خیلی خوشت میومد.حالا خوبه من اصلا اون پنجره رو باز نمی کنم ،کلا کارای خطرناک زیاد انجام میدی نفسم.
اینجام که داری دالی بازی می کنی شیطون بلا
22 خرداد با خاله مهدیه اینا رفتیم تفرش آخه بابا شنبه امتحان داشت ،شمام که نمیزاشتی درس بخونه .
وااای که چقدر تفرش رو دوست داری فسقلی من تا می تونی بازی و بدو بدو می کنی ،اینم بگم که خوردن و خوابیدن تعطیل می شه کلی باید سرگرمت کنیم تا غذا بخوری و خوابوندنتم اونجا یه پروژه عظیم واسه خودش.
24 خرداد عروسی دعوت بودیم و شمام از اول تا اخر وسط بودی و می رقصیدی.برعکس بچگیات که می رفتیم عروسی و با زیاد شدن صدای موزیک اشک می ریختی و ترسیدی.
زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد
پس با تمام سکوتم دوستت دارم.