رویدادهای مهم خرداد 1
سلام کیان جان
ببخش عزیزم مامان رو ،یه چند وقتی دیگه تند تند نمیام برات پست بزارم نمی دونم چرا بی حوصله شدم و از صبح که پا میشم باید حواسم بهت باشه و باهات بازی کنم و گرنه صدات در میاد. تو این چند وقت خیلی پیشرفت کردی عشق مامان ،بهتر از قبل صحبت می کنی و بیشتر کلمات رو سعی میکنی تکرار کنی .کارت های صد آفرینت بخش اشیا رو کامل اسماش رو می گی، وقتی ازت می خوام اسم کارتی که گفتم رو بهم بدی سریع پیداش می کنی و با خوشحالی میدی دستم ،منم از خوشحالی کلی قربون صدقه ات میرم نفسم.
ارتباطت با کتاب خوندن بهتر شده و خودت کتاب انتخاب می کنی تا برات بخونم .بعضی موقع هام اسماشون رو می گی.مثلا به کتاب بچه های جینگیلی میگی :جین جی،کتاب های می می نی رو می گی:می می ن،کتاب پینو کیو رو هم می گی آ پُ یعنی آقای پلیس ،آخه تو این کتاب یه قسمتش نوشته آقای پلیس پینوکیو رو دستگیر می کنه شمام فقط عاشق همین یه تکه کتابی خخخخ.
البته هنوزم بعضی مواقع جلد کتابات رو پاره می کنی و بعضی وقتام فقط صفحه هایی که میگی رو باید بخونیم .
همچنان عاشق آب بازی و حمام کردنی ، فقط موقع شستن سرت یکم نق می زنی .
از بازی های مورد علاقه ات بگم ،باید ما انگشت اشارمون رو تو هوا تکون بدیم و به شمام بگیم من می خوابم منو بیدار نکنی بعدم خودمون رو بخواب بزنیم تا شما بیای با دستای کوچولوت ما رو تکون بدی ،بعد ما باید بپریم از خواب و به شما بگیم وااای وااای ترسیدم اون موقع ریسه میری از خنده و هنوز خنده ات تموم نشده خودت انگشتت رو تو هوا می چرخونی و می گی نه نه نه ،منظورت این که دوباره از اول این بازی رو تکرار کنیم.
بازی بعدیت که انجام میدی میری سراغ کشو و از داخلش چسب نواری بر میداری و می دی به من منم باید هی چسب بکنم و بزنم رو دست و پات شمام با کلی تلاش بکنیشون و دوباره از اول .
یکی دیگه هم شلوارکت به تنهایی در میاری و سعی می کنی دوباره خودت بپوشی .خلاصه نیم ساعتی مشغولی .مامان فدات بشه با این سرگرمیای عجیب غریبت.
بریم سراغ عکسای خرداد ماه هر جا لازم بود برات می نویسم.فقط تاریخ دقیقش یادم نمونده.
یه روز داشتم خونه رو مرتب می کردم و واسه شما سی دی صد آفرین رو گذاشته بودم .دیدم سر و صدات نمیاد فهمیدم داری خرابکاری می کنی از اتاق خواب اومدم بیرون دیدم بله از روی دسته مبل خودت رو رسوندی به میز تی وی و رفتی روی میز تی وی که به دیوار نصبه وایسادی 1.5 متر با زمین ارتفاع دار حداقل.قلبم داشت میومد تو دهنم از ترس ولی چند تا عکس و یکم فیلم گرفتم تا بعدا ببینی چه شیطون بلایی بودی.
همون روز عصرخاله زنگ زد که شام میان خونمون،منم رفتم آشپزخونه تا سریع شام بزارم 5 دقیقه نشد که جیغ زدی،سریع خودم رو بهت رسوندم دیدم از دسته مبل پرت شدی زمین و از پشت گردنت خراشیده شده بود از دیدن این صحنه انگار دنیا رو سرم خراب شد .انقدر گریه کردم و غصه خوردم که بابا اومد خونه و حال روز من رو دید خیلی ترسید،آخه زخمش دقیقا روی نخاعت بود و ورم کرده بود.خدا رو هزاران بار شکر که بخیر گذشت.
تو این عکسا ناهار رفته بودیم خونه دختر عمه من که بارداره شمام متعجب از شکم بزرگ دختر عمه من هی کمرت رو به سمت عقب می بردی و شکمت رو میدادی بیرون تا شکم شمام بزرگ شه خخخخ .
یه چندباری هم رفتی دست به شکمش کشیدی یا سرت رو گذاشتی رو شکمش و هی نی نی کردی عزیز دلم
یه پنج شنبه شبم شام رفتیم خونه همکار بابا ،شما با دخترشون سارا خیلی بازی کردی و موقع شام رفته بودی رو پاش نشسته بودی و فقط از دست اون شام می خوردی .
منم با زهرا(مامان سارا)کلی حرف زدم و شب خیلی خوبی برامون بود .
طبق معمول خیار می خواستی.
عزیز مامان عاشق رانندگی هستی و تا میریم تو ماشین سریع می شینی پشت فرمون و تند تند فرمون ماشین رو می چرخونی و هی می گی قام قام قام ،البته وقتی هنوز حرکت نکردیم این کار رو انجام می دی، درایور کوچولوی شجاع مامان.
مامان قربونت بره اینجا واسه اولین بار خودت خوابیدی بدون من.
پنجشنبه 8 خرداد خاله مهدیه مامان مصی اینا رو واسه ناهار خونشون دعوت کرد و شبشم شام بردیم پارک .انقدر بدو بدو می کردی که من و بابا اصلا نفهمیدیم چی شام خوردیم همش حواسمون به شما بود.بعدم با بابا و خاله اینا رفتیم قایق سواری شمام که عشق آب همش دوست داشتی پاهاتو بکنی تو آب،از اینکه من تو بغلم گرفته بودم و نمی ذاشتم دستت رو تو آب کنی کلی بهت برخورده بود و ناراحت بودی.ولی خیل قایق سواری رو دوست داشتی و وسط دریاچه با موزیک هایی که پخش می شد، مشغول رقصیدن بودی گلم.
چند روز تعطیلی خرداد رو علی رغم سالهای قبل که مسافرت می رفتیم به خاطر اینکه فرجه های بابا بود و هفته بعدشم باید می رفت ماموریت رو فرصتی برای درسخوندن نداشت، خونه موندیم تا بابا درس بخونه.
ولی جمعه 16 خرداد من ناهار درست کردم و با مامان معصی و بابا کیومرث رفتیم ناهار بیرون.
نمیدونم چرا بیرون میریم فقط دوست داری بدویی ،کنترلت بیرون خیلی سخته و من و بابا از نفس میوفتیم از بس دنبالت میدویم.ولی شما ذوق می کنی و قهقه می زنی از اینکه همش ما رو در حال دویدن می بینی.
یه شلنگ آبم تو پارک کشف و تا تونستی آب بازی کردی مجبور شدم چند بار لباسات رو عوض کنم از بس خودت رو خیس می کردی.
اینجام مشغول میل کردن خیاری،البته بیشتر نقش خرد کن رو بازی می کنی تا بخوریشون.
خدا رو شکر روز خوبی بود و خیل خوش گذشت مخصوصا شما که انواع و اقسام شیطونیا رو کردی.
الهی همیشه سالم و تندرست باشی و لبخند بر لبانت جاری باشه.
لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ پر از نرگس و ریحان آمد
ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد